چون پدر روی سلامان را بدید
|
|
وز فراق عمر کاه او رهید،
|
بوسههای رحمتش بر فرق داد
|
|
دست مهر از لطف بر دوشش نهاد
|
کای وجودت خوان احسان را نمک!
|
|
چشم انسان را جمالت مردمک!
|
روضهی جان را نهال نوبری
|
|
آسمان را آفتاب دیگری
|
باغ دولت را گل نوخاسته
|
|
برج شاهی را مه ناکاسته
|
عرصهی آفاق لشکرگاه توست
|
|
سرکشان را روی در درگاه توست
|
پای تا سر لایق تختی و تاج
|
|
نیست تاج و تخت را بی تو رواج
|
تاج را مپسند بر فرق خسان!
|
|
تخت را در زیر پای ناکسان!
|
ملک، ملک توست، بستان ملک خویش!
|
|
ملک را بیرون مکن از سلک خویش!
|
دست ازین شاهد پرستی باز کش!
|
|
شاهی و شاهدپرستی نیست خوش
|
دور کن حنای این شاهد ز دست!
|
|
شاه باید بود یا شاهدپرست
|