شهریاری بود در یونان زمین
|
|
چون سکندر صاحب تاج و نگین
|
بود در عهدش یکی حکمتشناس
|
|
کاخ حکمت را قوی کرده اساس
|
اهل حکمت یک به یک شاگرد او
|
|
حلقه بسته جمله گرداگرد او
|
شاه چون دانست قدرش را شریف
|
|
ساختاش در خلوت صحبت، حریف
|
جز به تدبیرش نرفتی نیمگام
|
|
جز به تلقینش نجستی هیچ کام
|
در جهانگیری ز بس تدبیر کرد
|
|
قاف تا قافاش همه تسخیر کرد
|
شاه چون نبود به نفس خود حکیم
|
|
یا حکیمی نبودش یار و ندیم،
|
قصر ملکش را بود بنیاد، سست
|
|
کم فتد قانون حکم او درست
|
ظلم را بندد به جای عدل، کار
|
|
عدل را داند بسان ظلم، عار
|
عالم از بیداد او گردد خراب
|
|
چشمهسار ملک دین از وی سراب
|
نکتهای خوش گفته است آن دوربین:
|
|
«عدل دارد ملک را قائم، نه دین»
|
کفر کیشی کو به عدل آید فره
|
|
ملک را از ظالم دیندار، به
|
گفت با داوود پیغمبر، خدای
|
|
کامت خد را بگو ای نیک رای!
|
کز عجم چون پادشاهان آورند
|
|
نام ایشان جز به نیکی کم برند
|
گر چه بود آتش پرستی دینشان
|
|
بود عدل و راستی آیینشان
|
قرنها زایشان جهان معمور بود
|
|
ظلمت ظلم از رعایا دور بود
|
بندگان فارغ ز غم فرسودگی
|
|
داشتند از عدلشان آسودگی
|