ذکر بیفکر علم بیعملست
|
|
دل بیعشق چشم پر سبلست
|
حلقهی ذکر حلقهی دل تست
|
|
گلهی ما ز حلق پر گل تست
|
ذکر در دل چو جای کردو نشست
|
|
بانگ خواهی بلند و خواهی پست
|
آنکه نامش همیبری شنواست
|
|
گر نداری فغان و نعره رواست
|
وآنکه سر حروف میداند
|
|
بیزبان و حروف میخواند
|
نتوانش سپاس، فکر آنست
|
|
حاضرش میشناس، ذکر آنست
|
لال گردی و گنگ ارین دانی
|
|
ور ندانی، کرا همی خوانی؟
|
آنکه او را نه آشنایی تو
|
|
به کدامش زبان ستایی تو؟
|
دل نادان ز کار سست آید
|
|
دم ز دانش زنی درست آید
|
هیچ دانی که رویت اندر کیست؟
|
|
چو ندانی خروش بیهده چیست؟
|
دل غایب به بانگ محتاجست
|
|
که چو حاضر شود به معراجست
|
چو دلت با زبان نشد هم عهد
|
|
زشت باشد به ذکر کردن جهد
|
یار باید دل و زبان باهم
|
|
تا توان زد ز نام پاکش دم
|
دل چو پر نقش و رنگ باشد و بوی
|
|
به زبان هر چه بایدت میگوی
|
در دلت دار و گیر تاراجست
|
|
زان به تلقین پیر محتاجست
|
پیر داند که کیست لایق ذکر؟
|
|
هر کسش چون ادا کند بیفکر؟
|
همه را گر به ذکر بنشانی
|
|
نرهی هرگز از پیشمانی
|