| راه حیرت مرو، نظر بگشای | از مضیق گمان برون نه پای | |
| جام داری، نگاه کن در وی | بازدان رنگ و بوی رشدازغی | |
| وقت خود را به خیره صرف مکن | اسم یابی، نظر به حرف مکن | |
| بوسه بر دست و پای صد زندیق | چه دهی از برای یک صدیق؟ | |
| نقش صدیق مینمایم راست | تک و پویی بکن، ببین که کجاست؟ | |
| نیست خالی جهان ازین پاکان | چه نشینی بسان غمناکان؟ | |
| هست گنجی نهان به هر کنجی | تو نداری، درین میان گنجی | |
| راست شو، تا به راستان برسی | خاک شو، تا به آستان برسی | |
| تو که هنگامه دانی و بازی | به سعادت چه مرد این رازی؟ | |
| مرد چون مستعد راز شود | آرزوهاش پیش باز شود | |
| در تو چون شد صلاح کار پدید | کام را در کفت نهند کلید | |
| پای رفتار هست، خیز و بپوی | دست گرد جهان برآر و بجوی | |
| روشنانی که این دوا دارند | بر تو این درد کی روا دارند؟ | |
| نشود ناامید مرد طلب | اگرش صادقست درد طلب | |
| غالب از بهر طالبست به کار | تو نکردی طلب، بهانه میار | |
| طالب مستحق و غالب حق | مهر و ماهند روز و شب مطلق | |
| کی جدا گشت نور مهر از ماه؟ | گر نباشد خسوفی اندر راه | |
| گر نداری خسوف گمراهی | همه با تست هر چه میخواهی | |
| بیطلب صید چون به شست آید؟ | تا نجویی کجا به دست آید؟ | |
| چون تو شرط طلب نمیدانی | خر درین گل چگونه میرانی؟ |