در ملازمت پادشاه و شرایط بندگی

گر بزرگی کند مدارش خرد که ترا بار او بباید برد
آنکه در صید شاه دام نهد بوسه بر دست هر غلام دهد
تا که باشد دل غلامی دور از تو کارت کجا پذیرد نور؟
بر فتوح کسان میفگن چشم ور فتوحت نشد مرو در خشم
ور گروهی مخالف شاهند راه ایشان مده، که بیراهند
عیب کس بر تو چون شود تابان دیده از دیدنش فرو خوابان
جهد کن تا چو ناکس و اوباش نکنی سر مملکت را فاش
بر میان دار بند به کوشی بر زبان نیز مهر خاموشی
با کسی، کش نمیتوان زد مشت ور بکوشد، نمیتوانی کشت
اندکی خلق خوشترک باید ور فتوحیست مشترک باید
خاطر شاه را چو آینه دان همه نقشی درو معاینه دان
آنکه تا بود نقش راست شمرد نقش کج پیش او نشاید برد
گر نباشد بدین صفاتت دست پیش ایزد کمر نشاید بست