حلق درویش را بریده به کلک
|
|
مال و ملکش کشیده اندر سلک
|
نشناسد که: کردگارش کیست؟
|
|
نه بداند که: اصل کارش چیست؟
|
علم دانستن فقیر و نقیر
|
|
علم ازردن یتیم و صغیر
|
گر ترا تیغ حکم در مشتست
|
|
شحنه کش باش دزد خود کشتست
|
دزد را شحنه راه رخت نمود
|
|
کشتن دزد بیگناه چه سود؟
|
دزد با شحنه چون شریک بود
|
|
کوچها را عسس چریک بود
|
چون سیاست نباشد اندر شهر
|
|
ندرخشد سنان و خنجر قهر
|
نیم شب کرد بر کریوه رود
|
|
دزد بر بام طفل و بیوه رود
|
همه مارند و مور،میر کجاست؟
|
|
مزد گیرنده، دزدگیر کجاست؟
|
راه زد کاروان و ده را کرد
|
|
شحنهی شهر مال هر دو ببرد
|
بر حرامی چو شحنه شد خندان
|
|
به حرم دان فرو برد دندان
|
چون کمان رئیس شد بیزه
|
|
نتوان خفت ایمن اندر ده
|
شهر وقتی که بیعسس باشد
|
|
چین ابروی شحنه بس باشد
|
تیغ حاکم حصار شهر بود
|
|
داروی درد فتنه قهر بود
|
سر دزدان که میوهی دارست
|
|
بر تن آسوده پارهی کارست
|
دزد را جای بر درخت بهست
|
|
پاسبان را نظر به رخت بهست
|
بتو معمور دادهاند این ملک
|
|
به خرابی مهل، که گیرد کلک
|
تا رخ این زمین نخاری تو
|
|
بجز از خار و خس چکاری تو؟
|
گر نه این میوهها به بار آید
|
|
باغ را از کلم چه کار آید؟
|
همه اندر تراش چون تیشه
|
|
کی بماند درخت این بیشه،
|