در باب ظلمه و ظلم

حلق درویش را بریده به کلک مال و ملکش کشیده اندر سلک
نشناسد که: کردگارش کیست؟ نه بداند که: اصل کارش چیست؟
علم دانستن فقیر و نقیر علم ازردن یتیم و صغیر
گر ترا تیغ حکم در مشتست شحنه کش باش دزد خود کشتست
دزد را شحنه راه رخت نمود کشتن دزد بی‌گناه چه سود؟
دزد با شحنه چون شریک بود کوچها را عسس چریک بود
چون سیاست نباشد اندر شهر ندرخشد سنان و خنجر قهر
نیم شب کرد بر کریوه رود دزد بر بام طفل و بیوه رود
همه مارند و مور،میر کجاست؟ مزد گیرنده، دزدگیر کجاست؟
راه زد کاروان و ده را کرد شحنه‌ی شهر مال هر دو ببرد
بر حرامی چو شحنه شد خندان به حرم دان فرو برد دندان
چون کمان رئیس شد بی‌زه نتوان خفت ایمن اندر ده
شهر وقتی که بی‌عسس باشد چین ابروی شحنه بس باشد
تیغ حاکم حصار شهر بود داروی درد فتنه قهر بود
سر دزدان که میوه‌ی دارست بر تن آسوده پاره‌ی کارست
دزد را جای بر درخت بهست پاسبان را نظر به رخت بهست
بتو معمور داده‌اند این ملک به خرابی مهل، که گیرد کلک
تا رخ این زمین نخاری تو بجز از خار و خس چکاری تو؟
گر نه این میوه‌ها به بار آید باغ را از کلم چه کار آید؟
همه اندر تراش چون تیشه کی بماند درخت این بیشه،