ذبابه‌ی این فصل در سری چند مرموز

ز شرف صاحب زمانی تو به چه از خویش در گمانی تو؟
اندرین کعبه شد به صورت کم حجری وندر آن حجر زمزم
حجرش سازگار و سازنده زمزم او حجر گدازنده
پرگهر حجرهاست در حجرش زهره طالع ز مطلع فجرش
ذهب و گنج در رصاصه‌ی او قمر و شمس هر دو خاصه‌ی او
خیز و این کعبه را طوافی کن به کراماتش اعترافی کن
سعی کن در صفای روح و بدن تا شود تن چو جان و جان چون تن
که چو این عقده بر تو حل گردد منزلت تارک زحل گردد
گر به این وقفه میرسد عیست مهر گردد تمام برجیست
اندرین تیرگی بسی مردند ره به آب حیات کم بردند
آنکه هنجار آب گم کردند عمر خود در تراب گم کردند
با تو معشوقه‌ای چو آب ارزان بر سر خاک چون شدی لرزان؟
طالب این وصول اگر هستی در به روی طلب چرا بستی؟
دل به این واصلان سرگردان مده، ای جان و روی بر گردان
زمره‌ی انبیا غلط نروند اولیا در پی سقط نروند
همه معروف و قایلند برین بگرفت این سخن زمان و زمین
که تو گر میکشی تمام این زهر همه اجساد را توانی قهر
هم نشان بخشد از سپید وز زرد هم دوا باشدت به گرم و به سرد
علت و رنج را چهار هزار میتوان کرد ازین حجر تیمار
دهد از ذات خالد و باقی ضر زهری و نفع تریاقی