باشدش کار از اول پایه
|
|
طلب شیر و جستن دایه
|
گه به دوشش کشند و گاه به مهد
|
|
گاه صبرش دهند و گاهی شهد
|
چون ز گهواره در کنار آید
|
|
در دگر گونه گیر و دار آید
|
باشدش خوف و بیم از آتش و آب
|
|
آفت خفت و خیز و گریه و خواب
|
چون چپ خود ز راست بشناسد
|
|
و آنچه خواهند خواست بشناسد
|
از سه حالش سخن بدر نبود:
|
|
هر سه بیرنج و درد سر نبود
|
یا به مکتب دهند و استادش
|
|
تا دهد فرض و سنتی یادش
|
باز در گریه و خروش افتد
|
|
در کف چوب و مار و موش افتد
|
شود آخر فقیه و دانشمند
|
|
راه یابد به خانقاهی چند
|
دل او را کند نژند و سیاه
|
|
راتب هفته و وظیفهی ماه
|
ای بسا! نان وقف کو به زیان
|
|
بدهد، تا رسد به حد بیان
|
بعد از آن یا شود مدرس عام
|
|
یا معید و خطیب شهر و امام
|
یا برون اوفتد به دقاقی
|
|
یا به تزویر و شید و زراقی
|
کم رسد زین میان یکی به وصول
|
|
زانکه غرقند در فروع و اصول
|
وگرش در سر این هوس نبود
|
|
به معانیش دسترس نبود
|
به دکانش برند و بنشانند
|
|
آتشی بر دماغش افشانند
|
ز غم و داغ حرفت و پیشه
|
|
گز و مقراض واره و تیشه
|
خوردنی بد، نشستنی غمناک
|
|
نان بیوقت و آب پر خاشاک
|
چو در آید به پایهی مردی
|
|
گرم گردد، رها کند سردی
|
افتدش زین سر سبک سایه
|
|
باد در بوق و آب در خایه
|