بنبستی دری که نگشودی
|
|
هستی امروز و باشی و بودی
|
از عدم در وجود میری
|
|
پیش خود در سجود میری
|
ندهی،نعمت تو بیشی هست
|
|
بدهی، عادت توپیشی هست
|
ما چه پوشیم؟ اگر نپاشی تو
|
|
چه خوریم؟ ار مدد نباشی تو
|
نتوانیم گفت و نیست شکی
|
|
شکر نعمت ز صد هزار یکی
|
کس خبردار کنه ذات تو نیست
|
|
فکر کس واقف صفات تو نیست
|
عرش کم در بزرگواری تو
|
|
فرش در موکب عماری تو
|
ای تو بیچون، چگونه دانندت؟
|
|
چیستی؟بر چه اسم خوانندت؟
|
عقل ذات تو را چه نام نهد؟
|
|
فکرت اینجا چگونه گام نهد؟
|
نیستت جای، در چه جایی تو؟
|
|
همه زان تو خود، کرایی تو؟
|
قدرتت در عدد نمیگنجد
|
|
قدر در رسم و حد نمیگنجد
|
رخت از نور خود درآورده
|
|
پیش دلها هزار و یک پرده
|
دل ز بوی تو بوی جان شنود
|
|
جان چه گوی؟ ترا همان شنود
|
رحمتت دایمست و پاینده
|
|
لایزال از تو خیر زاینده
|
چونکه ذات تو بیکران باشد
|
|
کس چه گوید ترا که آن باشد؟
|
نه به ذات تو اسم در گنجد
|
|
نه به گنجت طلسم در گنجد
|
بسمو تو چون نپیوندیم
|
|
سمت و اسم بر تو چون بندیم؟
|
چون نبیند کسی تمام ترا
|
|
چون بداند که چیست نام ترا؟
|
اسم را نار در زند نورت
|
|
چه طلسمی؟ که چشم بد دورت
|
ذات و اسم تو هر دو ناپیداست
|
|
عقل در جستن تو هم شیداست
|