ابیات پراکنده از مثنوی بحر خفیف

جان ترنجیده و شکسته دلم گویی از غم همی فرو گسلم

باد بر تو مبارک و خنشان جشن نوروز و گوسپند کشان

بودنی بود، می بیار اکنون رطل پرکن ، مگوی بیش سخون

چون نهاد او پهند را نیکو قید شد در پهند او آهو

چون به بانگ آمد از هوا بخنو می خور و بانگ رود و چنگ شنو

از شبستان ببشکم آمد شاه گشت بشکم ز دلبران چون ماه

ریش و سبلت همی خضاب کنی خویشتن را همی عذاب کنی

آن که نشک آفرید و سرو سهی وان که بید آفرید و نار و بهی