ابیات پراکنده از مثنوی بحر رمل دو منظومه‌ی کلیله ودمنه وسندبادنامه

چون گل سرخ از میان پیلگوش یا چو زرین گوشوار از خوب گوش

شیر خشم آورد و جست از جای خویش و آمد آن خرگوش را الفغده پیش

ابله و فرزانه را فرجام خاک جایگاه هر دو اندر یک مغاک

موی سر جغبوت و جامه ریمناک از برون سو باد سرد و بیمناک

زد کلوخی بر هباک آن فزاک شد هباک او به کردار مغاک

از دهان تو همی آید غشاک پیر گشتی ریخت مویت از هباک

خشم آمدش و همان گه گفت: ویک خواست کورا برکند از دیده کیک

ماده گفتا: هیچ شرمت نیست، ویک بس سبکباری، نه بد دانی، نه نیک

دم سگ بینی ابا بتفوز سگ خشک گشت، کش نجنبد هیچ رگ

چون فراز آید بدو آغاز مرگ دیدنش بیگار گرداند مجرگ

ایستاده دیدم آن جا دزد و غول روی زشت و چشم‌ها همچون دو غول

چون که زن را دید فغ، کرد اشتلم همچو آهن گشت و نداد ایچ خم

تا به خانه برد زن را با دلام شادمانه زن نشست و شادکام

نزد آن شاه زمین کردش پیام دارویی فرمود زامهران به نام

بس که برگفته پشیمان بوده‌ام بس که بر ناگفته شادان بوده‌ام

کرد باید مر مرا و او را رون شیر تا تیمار دارد خویشتن

پس شتابان آمد اینک پیرزن روی یکسو، کاغه کرده خویشتن

زش ازو پاسخ دهم اندر نهان زش به بیداری میان مردمان

چون بگردد پای او از پایدان خود شکوخیده بماند هم چنان

مار و غنده کربشه با کژدمان خورد ایشان گوشت روی مردمان