چون گل سرخ از میان پیلگوش | یا چو زرین گوشوار از خوب گوش |
□
شیر خشم آورد و جست از جای خویش | و آمد آن خرگوش را الفغده پیش |
□
ابله و فرزانه را فرجام خاک | جایگاه هر دو اندر یک مغاک |
□
موی سر جغبوت و جامه ریمناک | از برون سو باد سرد و بیمناک |
□
زد کلوخی بر هباک آن فزاک | شد هباک او به کردار مغاک |
□
از دهان تو همی آید غشاک | پیر گشتی ریخت مویت از هباک |
□
خشم آمدش و همان گه گفت: ویک | خواست کورا برکند از دیده کیک |
□
ماده گفتا: هیچ شرمت نیست، ویک | بس سبکباری، نه بد دانی، نه نیک |
□
دم سگ بینی ابا بتفوز سگ | خشک گشت، کش نجنبد هیچ رگ |
□
چون فراز آید بدو آغاز مرگ | دیدنش بیگار گرداند مجرگ |
□
ایستاده دیدم آن جا دزد و غول | روی زشت و چشمها همچون دو غول |
□
چون که زن را دید فغ، کرد اشتلم | همچو آهن گشت و نداد ایچ خم |
□
تا به خانه برد زن را با دلام | شادمانه زن نشست و شادکام |
□
نزد آن شاه زمین کردش پیام | دارویی فرمود زامهران به نام |
□
بس که برگفته پشیمان بودهام | بس که بر ناگفته شادان بودهام |
□
کرد باید مر مرا و او را رون | شیر تا تیمار دارد خویشتن |
□
پس شتابان آمد اینک پیرزن | روی یکسو، کاغه کرده خویشتن |
□
زش ازو پاسخ دهم اندر نهان | زش به بیداری میان مردمان |
□
چون بگردد پای او از پایدان | خود شکوخیده بماند هم چنان |
□
مار و غنده کربشه با کژدمان | خورد ایشان گوشت روی مردمان |