کرد روبه یوزواری یک ز غند | خویشتن را زان میان بیرون فگند |
□
مرد دینی رفت و آوردش کنند | چون همی مهمان در من خواست کند |
□
گنبدی نهمار بر برده، بلند | نه ستونش از برون، نه زیر بند |
□
روز جستن تازیانی چون نوند | روز دن چون شست ساله سودمند |
□
روز جستن تازیانی چون نوند | بیش باشد تا تو باشی سودمند |
□
گر بزان شهر با من تاختند | من ندانستم چه تنبل ساختند؟ |
□
نان آن مدخل ز بس زشتم نمود | از پی خوردن گوارشتم نبود |
□
گفت دینی را که: این دینار بود | کین فراکن موش را پروار بود |
□
زن چو این بشنیده شد خاموش بود | کفشگر کانا و مردی لوش بود |
□
سرخی خفچه نگر از سرخ بید | معصفر گون، پوشش او خود سفید |
□
چون کشف انبوه غوغایی بدید | بانگ وژخ مردمان، خشم آورید |
□
سر فرو بردم میان آبخور | از فرنج منش خشم آمد مگر |
□
خور به شادی روزگار نوبهار | می گسار اندر تکوک شاهوار |
□
داشتی آن تاجر دولت شعار | صد قطار سار اندر زیر بار |
□
مرد مزدور اندر آغازید کار | پیش او دوستان همی زد بی کیار |
□
آشکوخد بر زمین هموارتر | هم چنان چون بر زمین دشوارتر |
□
از تو دارم هر چه در خانه خنور | وز تو دارم نیز گندم در کنور |
□
گرسنه روباه شد تا آن تبیر | چشم زی او برده، مانده خیر خیر |
□
آتشی بنشاند از تن تفت و تیز | چون زمانی بگذرد، گردد گمیز |
□
وز چکاوک نوف بینی رستخیز | دشت برگیرد بدان آوای تیز |