بار کژ مردم به کنگرش اندرا | چون ازو سودست مر شادی ترا |
□
آفریده مردمان مر رنج را | بیش کرده جان رنج آهنج را |
□
اندر آمد مرد با زن چرب چرب | گنده پیر از خانه بیرون شد بترب |
□
شاه دیگر روز باغ آراست خوب | تختها بنهاد و بر گسترد بوب |
□
خود ترا جوید همه خوبی و زیب | هم چنان چون تو جبه جوید نشیب |
□
پس تبیری دید نزدیک درخت | هر گهی بانگی بجستی تند و سخت |
□
باکروز و خرمی آهو به دشت | می خرامد چون کسی کومست گشت |
□
خایگان تو چو کابیله شدست | رنگ او چون رنگ پاتیله شدست |
□
چون درآمد آن کدیور، مرد زفت | بیل هشت و داس گاله برگرفت |
□
آمد این شبدیز با مرد خراج | دربجنبانید با بانگ و تلاج |
□
دست و کف و پای پیران پر کلخج | ریش پیران زرد از بس دود نخج |
□
گر خوری از خوردن افزایدت رنج | ور دمی مینو فراز آوردت و گنج |
□
گفت: خیز اکنون و سازه ره بسیچ | رفت باید، ای پسر، ممغز تو هیچ |
□
آهو از دام اندرون آواز داد | پاسخ گرزه به دانش باز داد |
□
پادشا سیمرغ دریا را ببرد | خانه و بچه بدان تیتو سپرد |
□
اندر آن شهری که موش آهن خورد | باز پرد در هوا، کودک برد |
□
از فراوانی، که خشکا مار کرد | زن نهان مر مرد را بیدار کرد |
□
آنگهی گنجور مشک آمار کرد | تا مرو را زان بدان بیدار کرد |
□
چونکه مالیده بدو گستاخ شد | کار مالیده بدو در واخ شد |
□
چون که نالنده بدو گستاخ شد | تن درستی آمد و در واخ شد |