هر کو برود راست نشستست به شادی | و آن کو نرود راست همه مرده همی دیش |
□
چون جامهی اشن به تن اندر کند کسی | خواهد ز کردگار به حاجت مراد خویش |
□
آه! ازین جور بد زمانهی شوم | همه شادی او غمان آمیغ |
□
با دو سه بوسه رها کن این دل از درد خناک | تا به من احسانت باشد، احسن الله جزاک |
□
کافور تو با کوس شد و مشک همه ناک | آلودگیت در همه ایام نشد پاک |
□
بس عزیزم، بس گرامی، شاد باش | اندرین خانه بسان نو بیوک |
□
یک به یک از در درآمد آن نگار | آن غراشیده ز من، رفته به جنگ |
□
خشک کلب سگ و بتفوز سگ | آن چنان که نجنبید او را هیچ رگ |
□
چو هامون دشمنانت پست بادند | چو گردون دوستان والا همه سال |
□
یار بادت توفیق، روزبهی با تو رفیق | دولتت بادا حریف، دشمنت غیشه و نال |
□
ای شاه نبی سیرت، ایمان تو محکم | ای میر علی حکمت، عالم به تو در غال |
□
لبت سیب بهشت و من محتاج | یافتن را همی نیابم ویل |
□
چرا همی نچمم؟ تا چرا کند تن من | که نیز تا نچمم کار من نگیرد چم |
□
گر کند یاریی مرا به غم عشق آن صنم | بتواند زدود زین دلم غم خواره زنگ غم |
□
تا درگه او یابی مگذرد به در کس | زیرا که حرامست تیمم به لب یم |
□
بامها را فرسب خرد کنی | از گرانیت، گر شوی بر بام |
□
بر رخ هزار زهرهی ثامور برشکفت | ایدون ز باغ قطرهی شبنم نیافتم |
□
آرزومند آن شده تو به گور | که رسد نان پارهایت برم |
□
هنوز با منی و از نهیب رفتن تو | به روز وقت شمارم، به شب ستاره شمارم |
□
من بدان آمدم به خدمت تو | که برآید رطب ز کانازم |