ابیات پراکنده که به هم پیوسته نیست

به تو بازگردد غم عاشقی نگارا، مکن این همه زشتیاد

ایا بلایه، اگر کارت تو پنهان بود کنون توانی، باری، خشوک پنهان کرد

گوسپندیم و جهان هست به کردار نغل چون گه خواب بود سوی نغل باید شد

مرده نشود زنده، زنده بستودان شد آیین جهان چونین تا گردون گردان شد

فاخته گون شد هوا ز گردش خورشید جامه‌ی خانه بتیک فاخته گون شد

رخ اعدات از تش نکبت همچو قیر و شبه سیاه آمد

ای جان همه عالم در جان تو پیوند مکروه تو ما را منما یاد خداوند

یافتی چون که مال غره مشو چون تو بس دید و بیند این دیرند

دل از دنیا بردار و به خانه بنشین پست فرا بند در خانه به فلج و بپژاوند

هردم که مرا گرفته خاموش پیچیده به عافیت چو فرغند

چرخ چنینست و بدین ره رود لیک ز هر نیک و ز هر بد نوند

ستاخی برآمد از بر شاخ درخت عود ستاخی ز مشک و شاخ ز عنبر، درخت عود

بدان مرغک مانم که همی دوش بزار از بر شاخک همی فنود

هر آن کریم که فرزند او بلاده بود شگفت باشد کو از گناه ساده بود

ماغ در آبگیر گشته روان راست چون کشتییست قیراندود

برو، ز تجربه‌ی روزگار بهره بگیر که بهر دفع حوادث ترا به کار آید

ماهی دیدی کجا کبودر گیرد؟ تیغت ماهیست، دشمنانت کبودر

با درفش کاویان و طاقدیس زر مشت افشار و شاهانه کمر

اگر من زونجت نخوردم گهی تو اکنون بیا و زونجم بخور

مدخلان را رکاب زرآگین پای آزادگان نیابد سر