قصاید و قطعات و ابیات پراکنده‌ی به هم پیوسته

مکی به کعبه فخر کند، مصریان به نیل ترسا به اسقف وعلوی به افتخار جد
فخر رهی بدان دو سیه چشمکان تست کامد پدید زیر نقاب از بر دو خد

شاد زی، با سیاه چشمان، شاد که جهان نیست جز فسانه و باد
زآمده شادمان بباید بود وز گذشته نکرد باید یاد
من و آن جعد موی غالیه بوی من و آن ماهروی حورنژاد
نیک بخت آن کسی که داد و بخورد شوربخت آن که او نخورد و نداد
باد و ابرست این جهان، افسوس! باده پیش آر، هر چه باداباد
شاد بودست ازین جهان هرگز هیچ کس؟ تا ازو تو باشی شاد
داد دیدست ازو به هیچ سبب هیچ فرزانه؟ تا تو بینی داد

جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد برو به هیچ حوادث زمانه دست مداد
درست و راست کناد این مثل خدای ورا اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد که گاه مردم شادان و گه بود ناشاد
... این مصرع ساقط شده ... خدای چشم بد از ملک تو بگرداناد

چهار چیز مر آزاده را زغم بخرد: تن درست و خوی نیک و نام نیک وخرد
هر آن که ایزدش این چهار روزی کرد سزد که شاد زید جاودان و غم نخورد

از دوست بهر چیز چرا بایدت آزرد؟ کین عیش چنین باشد گه شادی و گه درد
گر خوار کند مهتر، خواری نکند عیب چون بازنوازد، شود آن داغ جفا سرد
صد نیک به یک بد نتوان کرد فراموش گر خار بر اندیشی خرمانتوان خورد
او خشم همی گیرد، تو عذر همی خواه هر روز به نو یار دگر می‌نتوان کرد