مکی به کعبه فخر کند، مصریان به نیل | ترسا به اسقف وعلوی به افتخار جد | |
فخر رهی بدان دو سیه چشمکان تست | کامد پدید زیر نقاب از بر دو خد |
□
شاد زی، با سیاه چشمان، شاد | که جهان نیست جز فسانه و باد | |
زآمده شادمان بباید بود | وز گذشته نکرد باید یاد | |
من و آن جعد موی غالیه بوی | من و آن ماهروی حورنژاد | |
نیک بخت آن کسی که داد و بخورد | شوربخت آن که او نخورد و نداد | |
باد و ابرست این جهان، افسوس! | باده پیش آر، هر چه باداباد | |
شاد بودست ازین جهان هرگز | هیچ کس؟ تا ازو تو باشی شاد | |
داد دیدست ازو به هیچ سبب | هیچ فرزانه؟ تا تو بینی داد |
□
جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد | برو به هیچ حوادث زمانه دست مداد | |
درست و راست کناد این مثل خدای ورا | اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد | |
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد | که گاه مردم شادان و گه بود ناشاد | |
... این مصرع ساقط شده ... | خدای چشم بد از ملک تو بگرداناد |
□
چهار چیز مر آزاده را زغم بخرد: | تن درست و خوی نیک و نام نیک وخرد | |
هر آن که ایزدش این چهار روزی کرد | سزد که شاد زید جاودان و غم نخورد |
□
از دوست بهر چیز چرا بایدت آزرد؟ | کین عیش چنین باشد گه شادی و گه درد | |
گر خوار کند مهتر، خواری نکند عیب | چون بازنوازد، شود آن داغ جفا سرد | |
صد نیک به یک بد نتوان کرد فراموش | گر خار بر اندیشی خرمانتوان خورد | |
او خشم همی گیرد، تو عذر همی خواه | هر روز به نو یار دگر مینتوان کرد |