قصاید و قطعات و ابیات پراکنده‌ی به هم پیوسته

به خیره برشمرد سیر خورده گرسنه را چنان که درد کسان بر دگر کسی خوارست
چو پوست روبه ببینی به خان واتگران بدان که: تهمت او دنبه‌ی به سر کارست

آن صحن چمن، که از دم دی گفتی: دم گرگ یا پلنگست
اکنون ز بهار مانوی طبع پرنقش و نگار همچو ژنگست
بر کشتی عمر تکیه کم کن کین نیل نشیمن نهنگست

مرغ دیدی که بچه زو ببرند؟ چاو چاوان درست چونانست
باز چون بر گرفت پرده ز روی کروه دندان و پشت چوگانست

آخر هر کس از دو بیرون نیست یا برآورد نیست، یا زد نیست
نه به آخر همه بفرساید؟ هرکه انجام راست فرسد نیست

چون تیغ به دست آری، مردم نتوان کشت نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت
این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند انگور نه از بهر نبیذست به چرخشت
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده حیران شد و بگرفت به دندان سرانگشت
گفتا که: کرا کشتی تا کشته شدی زار؟ تا باز که او را بکشد؟ آن که ترا کشت
انگشت مکن رنجه بدر کوفتن کس تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت

مهر مفگن برین سرای سپنج کین جهان پاک بازیی نیرنج
نیک او را فسانه واری شو بد او را کمرت سخت بتنج

پیشم آمد بامداد آن دلبر از راه شکوخ با دو رخ از شرم لعل و با دو چشم از سحر شوخ
آستین بگرفتمش، گفتم که: مهمان من آی داد پوشیده جوابم: مورد و انجیر و کلوخ

ای روی تو چو روز دلیل موحدان وی موی تو چنان چوشب ملحد از لحد
ای من مقدم از همه عشاق، چون تویی مر حسن را مقدم، چون از کلام قد