خورشید را ز ابر دمد روی گاهگاه
|
|
چو نان حصاریی، که گذر دارد از رقیب
|
یک چند روزگار جهان دردمند بود
|
|
به شد، که یافت بوی سمن باد را طبیب
|
باران مشکبوی ببارید نو به نو
|
|
وز برگ بر کشید یکی حلهی قصیب
|
کنجی که برف پیش همی داشت گل گرفت
|
|
هر جو یکی که خشک همی بود شد رطیب
|
تندر میان دشت همی باد بردمد
|
|
برق از میان ابر همی برکشد قضیب
|
لاله میان کشت بخندد همی ز دور
|
|
چون پنجهی عروس به حنا شده خضیب
|
بلبل همی بخواند در شاخسار بید
|
|
سار از درخت سرو مرو را شده مجیب
|
صلصل به سر و بن بر، با نغمهی کهن
|
|
بلبل به شاخ گل بر، با لحنک غریب
|
اکنون خورید باده و اکنون زیید شاد
|
|
کاکنون برد نصیب حبیب از بر حبیب
|
ساقی گزین و باده و می خور به بانگ زیر
|
|
کز کشت سار نالد و از باغ عندلیب
|
هر چند نوبهار جهانست به چشم خوب
|
|
دیدار خواجه خوب تر، آن مهتر حسیب
|
شیب تو با فراز وفراز تو با نشیب
|
|
فرزند آدمی به تو اندر به شیب وتیب
|
دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی
|
|
بارید کان مطرب بودی به فر و زیب
|