| رخ اینجا مظهر حسن خدایی است | مراد از خط جناب کبریایی است | |
| رخش خطی کشید اندر نکویی | که از ما نیست بیرون خوبرویی | |
| خط آمد سبزهزار عالم جان | از آن کردند نامش دار حیوان | |
| ز تاریکی زلفش روز شب کن | ز خطش چشمهی حیوان طلب کن | |
| خضروار از مقام بینشانی | بخور چون خطش آب زندگانی | |
| اگر روی و خطش بینی تو بیشک | بدانی کثرت از وحدت یکایک | |
| ز زلفش باز دانی کار عالم | ز خطش باز خوانی سر مبهم | |
| کسی گر خطش از روی نکو دید | دل من روی او در خط او دید | |
| مگر رخسار او سبع المثانی است | که هر حرفی از او بحر معانی است | |
| نهفته زیر هر مویی از او باز | هزاران بحر علم از عالم راز | |
| ببین بر آب قلبت عرش رحمان | ز خط عارض زیبای جانان |