بر روی هم هر آنچه گذاری و بال توست | جز دست اختیار که بر هم نهادهای |
□
کیستم من، مشت خار در محیط افتادهای | دل به دریا کردهای، کشتی به طوفان دادهای | |
بر نمیخیزد به صرصر نقشم از دامان خاک | وادی امکان ندارد همچو من افتادهای | |
با جگر خوردن قناعت کن که این مهمانسرا | جز غم روزی ندارد روزی آمادهای |
□
شکر توام ز تیغ زبان موج میزند | چون آب اگر چه خون مرا نوش کردهای |
□
بسیار آشنا به نظر جلوه میکنی | ای گل مگر ز دیدهی من آب خوردهای؟ |
□
در پلهی غرور تو دل گر چه بی بهاست | ارزان مده ز دست، که یوسف خریدهای |
□
در شکست ماست حکمتها، که چون کشتی شکست | غرقهای را دستگیری میکند هر پارهای |
□
مشو زنهار ایمن از خمار بادهی عشرت | که دارد خندهی گل، گریهی تلخ گلاب از پی |
□
ز نالههای غریبانه منع ما نکنی | اگر دل شبی از کاروان جدا افتی |
□
از تندباد حادثه شمع مرا بخر | چون دست دست توست، به دست حمایتی |
□
من آن روزی که چون شبنم عزیز این چمن بودم | تو ای باد سحرگاهی کجا در بوستان بودی؟ |
□
در کنج قفس چند کنی بال فشانی؟ | بس نیست ترا آنچه ز پرواز کشیدی؟ | |
ای آینه، در روی زمین دیدنیی نیست | بیهوده چرا منت پرداز کشیدی؟ |
□
رحم کن بر دل بیطاقت ما ای قاصد | ناامیدی خبری نیست که یکبار آری |
□
دو روزی نیست افزون عمر ایام برومندی | مشو غافل ز حال تلخکامان تا ثمر داری |
□
در گلشن حسن تو خلل راه ندارد | در خواب بهارست خزانی که تو داری |
□
از صحبت باد سحر ای غنچهی بی دل | در دست بجز سینهی صد چاک چه داری؟ |
□
ای عقیق از من لب تشنه فراموش مکن | که درین دایره امروز تو نامی داری |
□
چون گره شد به گلو لقمهی غم، باده طلب | به حلالی خور اگر آب حرامی داری |