قسمت پنجم

شیوه عاجز کشی از خسروان زیبنده نیست بی تکلف، حیله‌ی پرویز نامردانه بود

روزگاری است نرفتیم به صحرای جنون یاد مجنون که عجب سلسله جنبانی بود!

من آن نیم که به نیرنگ دل دهم به کسی بلای چشم کبود تو آسمانی بود

دل دیوانه‌ی من قابل زنجیر نبود ورنه کوتاهی ازان زلف گرهگیر نبود
عمر مردم همه در پرده‌ی حیرانی رفت عالم خاک کم از عالم تصویر نبود

گر گلوگیر نمی‌شد غم نان مردم را همه روی زمین یک لب خندان می‌بود

حسرت اوقات غفلت چون ز دل بیرون رود؟ داغ فرزندست فوت وقت، از دل چون رود؟

یاد آن جلوه‌ی مستانه کی از دل برود؟ این نه موجی است که از خاطر ساحل برود
هر که باری ز دل رهروان بردارد راست چون راه، سبکبار به منزل برود

سراب، تشنه‌لبان را کند بیابان مرگ خوشا دلی که به دنبال آرزو نرود

رفتی و از بدگمانیهای عشق دوربین تا تو می‌آیی به مجلس، دل به صد جا می‌رود
در طریق عشق، خار از پا کشیدن مشکل است ریشه در دل می‌کند خاری که در پا می‌رود

در بیابان جنون از راهزن اندیشه نیست کاروان در کاروان سنگ ملامت می‌رود!
در خرابات مغان بی عصمتی را راه نیست دختر رز با سیه مستان به خلوت می‌رود

روشنگر وجود بود آرمیدگی آیینه است آب چو هموار می‌رود

جایی نمی‌روی که دل بدگمان من تا بازگشتن تو به صد جا نمی‌رود

دل را به هم شکن که ازین بحر پر خطر تا نشکند سفینه به ساحل نمی‌ورد
از پاشکستگان چراغ است تیرگی زنگ کدورت از دل عاقل نمی‌رود

هر جلوه‌ای که دیده‌ام از سروقامتی چون مصرع بلند ز یادم نمی‌رود

هیچ کس عقده‌ای از کار جهان باز نکرد هر که آمد گرهی چند برین کار افزود