دل ز هر نقش گشته ساده مرا | دو جهان از نظر فتاده مرا | |
تا چو مجنون شدم بیابانگرد | میگزد همچو مار، جاده مرا | |
صبر در مهد خاک چون طفلان | دست بر روی هم نهاده مرا | |
چون گهر قانعم به قطرهی خویش | نیست اندیشهی زیاده مرا | |
صد گره در دلم فتد چو صدف | یک گره گر شود گشاده مرا | |
تختهی مشق نقشها کرده است | همچو آیینه، لوح ساده مرا | |
هر قدر بیش باده مینوشم | میشود تشنگی زیاده مرا | |
بیخودی همچو چشم قربانی | کرده آسوده از اراده مرا | |
مانع سیر و دور شد صائب | صافی آب ایستاده مرا |