زال زمستان گریخت از دم بهمن | آمد اسفند مه به فر تهمتن | ||
خور به فلک تاخت همچو رای پشوتن | آتش زردشت دی فسرد به گلشن | ||
|
□
قائد نوروز چتر آینهگون زد | ماه سفندارمذ طلایه برون زد | ||
ساری منقار و ساق پای به خون زد | هدهد بر فرق تاج بوقلمون زد | ||
|
□
ماه دگر نوبهار جیش براند | از سپه دی سلاحها بستاند | ||
گل را بر تخت خسروی بنشاند | بلبل دستانسرا نشید بخواند | ||
|
□
صدرا! عبدالمجید خادم باشی | کرده به تکذیب من جفنگ تراشی | ||
گویی خود مرتشی نبوده و راشی | حیف است آنجا که دادخواه تو باشی | ||
|
□
گر ره مدحش به پیش گیرم ننگ است | ور کنمش هجو، راه قافیه تنگ است | ||
صرفنظر گر کنم ز بس که دبنگ است | گوید پای کمیت طبعم لنگ است | ||
|
□
گویم : « شاها! شده است باشی پر لاف | از ره عدوان به عیب بنده سخنباف | ||
چاره کنش گر به بنده باشدت الطاف» | گویم و دارم یقین که از ره انصاف | ||
|
□
تا که تبرا بود به کار و تولا | تا که پس از «لا» رسد سرادق «الا» | ||
خرم و سرسبز مان به همت مولا | بر تو مبارک کند خدای تعالی | ||
|