گفت کسری به پیرمرد حریص | که: «چرا حرص میزنی چندین؟ | |
پایهای تو بر لب گور است | تو کنون جوز میکنی به زمین |
□
جوز ده سال عمر میخواهد | که قوی گردد و به بار آید | |
تو که بعد از دو روز خواهی مرد | گردکان کشتنت چه کار آید؟» |
□
مرد دهقان به شاه کسری گفت: | « مردم از کاشتن زیان نبرند | |
دگران کاشتند و ما خوردیم | ما بکاریم و دیگران بخورند» |