رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود
|
|
درود باد بر این موکب خجسته، درود
|
به کتف دشت یکی جوشنی است مینا رنگ
|
|
به فرق کوه یکی مغفری است سیم اندرود
|
سپهر گوهر بارد همی به مینا درع
|
|
سحاب لل پاشد همی به سیمین خود
|
شکسته تاج مرصع به شاخک بادام
|
|
گسسته عقد گهر بر ستاک شفتالود
|
به طرف مرز بر آن لالههای نشکفته
|
|
چنان بود که سر نیزههای خونآلود
|
به روی آب نگه کن که از تطاول باد
|
|
چنان بود که گه مسکنت جبین یهود
|
صنیع آزر بینی و حجت زردشت
|
|
گواه موسی یابی و معجز داوود
|
به هرکه درنگری، شادیی پزد در دل
|
|
به هرچه برگذری، اندهی کند بدرود
|
یکی است شاد به سیم و یکی است شاد به زر
|
|
یکی است شاد به چنگ و یکی است شاد به رود
|
همه به چیزی شادند و خرماند و لیک
|
|
مرا به خرمی ملک شاد باید بود
|