ای دیو سپید پای در بند! | ای گنبد گیتی! ای دماوند! | |
از سیم به سر یکی کله خود | ز آهن به میان یکی کمر بند | |
تا چشم بشر نبیندت روی | بنهفته به ابر، چهر دلبند | |
تا وارهی از دم ستوران | وین مردم نحس دیومانند | |
با شیر سپهر بسته پیمان | با اختر سعد کرده پیوند | |
چون گشت زمین ز جور گردون | سرد و سیه و خموش و آوند | |
بنواخت ز خشم بر فلک مشت | آن مشت تویی، تو ای دماوند! | |
تو مشت درشت روزگاری | از گردش قرنها پس افکند | |
ای مشت زمین! بر آسمان شو | بر ری بنواز ضربتی چند | |
نی نی، تو نه مشت روزگاری | ای کوه! نیم ز گفته خرسند | |
تو قلب فسردهی زمینی | از درد ورم نموده یک چند | |
شو منفجر ای دل زمانه ! | وآن آتش خود نهفته مپسند | |
خامش منشین، سخن همی گوی | افسرده مباش، خوش همی خند |
□
ای مادر سر سپید! بشنو | این پند سیاه بخت فرزند | |
بگرای چو اژدهای گرزه | بخروش چو شرزه شیر ارغند | |
ترکیبی ساز بیمماثل | معجونی ساز بیهمانند | |
از آتش آه خلق مظلوم | وز شعلهی کیفر خداوند | |
ابری بفرست بر سر ری | بارانش ز هول و بیم و آفند | |
بشکن در دوزخ و برون ریز | بادافره کفر کافری چند | |
ز آن گونه که بر مدینهی عاد | صرصر شرر عدم پراکند |