فخر زمان میرزا صادق نیکو سرشت
|
|
معدن عز و شرف، منبع جود و سخا
|
آن که رسد روز و شب از کف فیاض او
|
|
جود به هر بینصیب، فیض به هر بینوا
|
منتظر فیض حق بود شب و روز و گشت
|
|
عاقبت از لطف حق، کام دل او روا
|
از افق او دمید کوکب رخشندهای
|
|
کرده مه و مهر از آن، کسب فروغ و ضیا
|
از صدفش شد پدید در گران قیمتی
|
|
هم ز صفا بینظیر، هم ز شرف بیبها
|
از چمنش برکشید سرو سهی قامتی
|
|
تازه و تر چون خضر، بر لب آب بقا
|
در چمن او شکفت تازه گلی مشکبوی
|
|
نکهت او دلفریب، طلعت او جان فزا
|
آمد از او در وجود کودک فرخندهای
|
|
سرو قد و گلعذار، مهر رخ و مه لقا
|
سرو ز قدش خجل گل ز رخش منفعل
|
|
غیرت گل رشک سرو، در شرف و در صفا
|
هر طرف از بوی اوست مشکفشان روز و شب
|
|
جیب نسیم سحر، دامن باد صبا
|
نام نکو خواستند بهر وی و عاقبت
|
|
کرد محمدرضا، نامزد او قضا
|
چون به سعادت گذاشت پا به جهان و گرفت
|
|
مهر رخش همچو جان، بر رخ احباب جا
|
هاتف عشرت نصیب از پی تاریخ او
|
|
کرد رقم کامیاب باد محمدرضا
|