بلبل گویای این باغ آذر از دور سپهر
|
|
لب فروبست از نوای زندگی ناگاه آه
|
ناگهان دم درکشید از بذلهی دلکش دریغ
|
|
عاقبت خاموش گشت از نغمهی دلخواه آه
|
دامن صحبت کشید از چنگ اهل دل فسوس
|
|
ظل رحمت برگرفت از فرق اهل الله آه
|
صبح او گردید شام از گردش انجم فغان
|
|
روز عالم شد سیاه از دور مهر و ماه آه
|
رشتهی آمال ما زان در فاخر بس دراز
|
|
رشتهی عمر وی آمد لیک بس کوتاه آه
|
کرد تنها عزم ره وز دوستان کس را نبرد
|
|
خاصه چون من چاکری با خویشتن همراه آه
|
راز دل ناگفته چشم از محرمان پوشید و رفت
|
|
کس ز راز آن دل آگه نشد آگاه آه
|
چرخ روبه باز کردش طعمهی گرگ اجل
|
|
شد زبون شیری چو او در چنگ این روباه آه
|
یوسف افتاد ار به چاه آخر ز چاه آمد برون
|
|
یوسف من ماند تا آخر زمان در چاه آه
|
چون سوی جنت به پرواز آمد اندر ماتمش
|
|
بر فلک رفت از دل و جان گدا و شاه آه
|
کلک هاتف از پی تاریخ سال رحلتش
|
|
زد رقم از بلبل گویای این باغ آه آه
|