رو ای باد صبا ای پیک مشتاقان سوی گلشن
|
|
عبیرآمیز گردان جیب و عنبربیز کن دامن
|
نخست از گرد کلفت پیکر سیمین روحانی
|
|
مصفا ساز در گلشن به آب چشمهی روشن
|
به نازک تن بپوش آنگه حریر از لالهی حمرا
|
|
به روی یکدگر چون شاهد گل هفت پیراهن
|
ز رنگین لالهها گلگون قصب درپوش بر پیکر
|
|
ز گلگون غنچهها رنگین حلی بر بند بر گردن
|
گلاب تازه بر اندام ریز از شیشهی نرگس
|
|
عبیر تر به پیراهن فشان از حقهی سوسن
|
چو رعنا شاهدان سیمبر، دامن کشان بگذر
|
|
به طرف جویبار و صحن باغ و ساحت گلشن
|
به نرمی غنچهی سیرآب را از دل گره بگشا
|
|
به همواری گل شاداب را از رخ نقاب افکن
|
به هر گلشن گلی بینی کزو بوی وفا آید
|
|
نشانش اینکه نالد بلبل زاریش پیرامن
|
بچین از شاخسار و جیب و دامن پرکن و بنشین
|
|
به روی سبزهی نورسته زیر چتر نسترون
|
به طرزی خوب و دلکش دستهها بربند از آن گلها
|
|
چو نقاشان شیرین کار و طراحان صاحب فن
|
میان دستهای گل اگر بینی خسی برکش
|
|
کنار برگهای گل اگر خاری بود برکن
|
به کف برگیر آن گل دستهها را و خرامان شو
|
|
ببر آن دستههای گل به رسم ارمغان از من
|
به عالی محفل دارای جم شوکت هدایت خان
|
|
که تاج سروری بر سر نهادش قادر ذوالمن
|
سرافرازی که تا پیرایه بندد بر کلاه او
|
|
صدف از ابر نیسانی به گوهر گردد آبستن
|
جهان بخشی که چون در جنبش آید بحر احسانش
|
|
به کشتی خلق پیمایند گوهر نه به سنگ و من
|
جوانبختی که چون در بارش آید ابر انعامش
|
|
شود هر خوشهچین بینوا دارای صد خرمن
|
درم ریزد دو دستش صبح و شام و گوهر افشاند
|
|
یکی چون باد فروردین دگر چون ابر در بهمن
|
نشیند چون به ایوان با نگین و خامه و دفتر
|
|
برآید چون به میدان با سنان و مغفر و جوشن
|
هم از رشک بنانش سرکند پیر سپهر افغان
|
|
هم از بیم سنانش برکشد شیر فلک شیون
|
به چاه قهر او صد بیژن است و دست لطف او
|
|
ز قعر چاه غم بیرون کشد هر روز صد بیژن
|