نکند جز که شوق دیدارت
|
|
خانهی صبر عاشقان غارت
|
آرزوی تو هردم از دل ریش
|
|
راتبی میبرد به عادت خویش
|
نه فراغی به حسب حال منت
|
|
نه مجالی که بشنوم سخنت
|
سخنی کان از آن لب دلجوست
|
|
باد جانش فدا ، که جان داروست
|
عالم عاشقان ز حیرت او
|
|
در بدر میروند و کوی به کو
|
گرچه دردی است، عشق، بیدرمان
|
|
هست درمان درد ما جانان
|
راه تو موضع سرم گردد
|
|
طالبم، گر میسرم گردد
|
تا به سودای تو گرفتارم
|
|
کافرم، گر ز خود خبر دارم
|
تا به گوشم حکایت تو رسید
|
|
دیگر از دیگران سخن نشنید
|
حسنت آوازه در جهان افکند
|
|
هردلی، کان شنید، جان افکند
|
خیل حسن تو ملک جان بگرفت
|
|
صیت حسنت همه جهان بگرفت
|
آرزوی تو آشکار و نهان
|
|
میدواند مرا به گرد جهان
|