تیری، ای دوست، برکش از ترکش | پس به آبروی چون کمان درکش | |
هان! دلم گر نشانه میخواهی | زدن از توست و از من آهی خوش | |
کی ز تیرت الم رسد؟ که مرا | دیده در حیرت است و دل در غش | |
یابم از دیدن تو آب حیات | ور بسوزانیم تو در آتش | |
خواه نوش است و خواه زهرآلود | شربت از دست دوست خوش درکش | |
ور دهد غیر شربت نوشت | نیش دان و به خاک ریز و مچش | |
به عراقی مگو: بیا بر من | خویشتن را بگوی، ای دلکش |