آن پری، بعد از آنکه تیر انداخت
|
|
گلخنی زخم خورده را بشناخت
|
اندر آمد ز اسب پیشش شد
|
|
مرهم اندورن ریشش شد
|
نفسی راه لطف پیش گرفت
|
|
سر او برکنار خویش گرفت
|
عاشقان را به لطف بنوازند
|
|
دلبران، بعد از آنکه اندازند
|
تا خدنگی ندوختش بر جان
|
|
نگرفتش به ناز بر سر ران
|
تاب وصلش نداشت آن پر درد
|
|
جان بداد و وداع جانان کرد
|
گر تو از عاشقان قلاشی
|
|
کم از آن گلخنی چرا باشی؟
|
عاشقی با بلاکشی باشد
|
|
کار مجنون مشوشی باشد
|
چون که توی تو شد بدل به صفا
|
|
خواه تیر جفا و خواه وفا
|
هدفی را که بیم سر نبود
|
|
خوردن تیر را خطر نبود
|
تیر معشوق را هدف شایی
|
|
از دل و جان اگر برون آیی
|
همگی روی تا نیارد دوست
|
|
به تو تیری نمیزند بر پوست
|