در هوای تو جان و تن بارست | جان فدا کرد عاشق و وارست | |
صید خود را چرا زنی تو به تیر؟ | کو به دام تو خود گرفتار است | |
در هلاک دلم چه میکوشی؟ | چون که بیچاره خود درین کار است | |
دل بسی در غمت به خون غلتید | لیکن این بار خود سبکبار است | |
ای شبم روز با تو، بیرخ تو | روز روشن مرا شب تار است | |
عاشقان پیش چون تو صیادی | جان فدا میکنند و ناچار است | |
من ز تیرت امان نمیطلبم | لیکنم آرزوی دیدار است |