آفت عاشقی نه از سر ماست | این بلا خود ز انبیا برخاست | |
داشت بر یوسف و زلیخا دست | در جهان خود ز دست عشق که رست؟ | |
تا دلم را هوای باطل بود | جانم از ذوق عشق عاطل شد | |
چون ز سیمرغ دید شهپر عشق | همچو داود میزند در عشق | |
با دلش مهر خود بیامیزد | پس به مویی دلش بیاویزد | |
عشق چون دستبرد بنماید | انبیا را ز کیش برباید | |
اندرین کوی از آرزوی غزال | خوکبانی همی کنند ابدال | |
عاشق ار راز خود بپوشاند | وز ورع شهوتش فروماند | |
به حقیقت مرید عشق بود | چون بمیرد شهید عشق بود | |
بعد ازین دست ما و دامن عشق | ما شده خوشه چین خرمن عشق |