مقطعات

سوختم ز آتش جدایی او دود سوزم به آسمان برسان
آن دم از من نماند جز نفسی دادم اینک به تو روان، برسان
جان شیرینم اوست، می‌دانی سخن من به گوش جان برسان
دل پاکش جنان پر طرب است خبر من بدان جنان برسان
ور جوابی دهد تو را کرمش به من شیفته روان برسان
به من دل‌شده، اگر بتوان نامه‌ی دوست مهربان برسان
بوستان دلم فراق بسوخت هان، نسیمی به بوستان برسان
اثری از نسیم خاک درش به من زار ناتوان برسان
هر سعادت، که نیست برتر از آن یارب آن قدوه را بر آن برسان
بهر آن تربیت که دل خواهد شادی آن به کاممان برسان
چون عراقی صد هزارت بنده دوستدارانش چاکران برسان

دریغا روزگار خوش که من در جنب میمونت بدم با بخت هم کاسه، بدم با کام همزانو
رسم گویی در آن حضرت دگرباره من مسکین عسی‌الایام ان یرجعن قوما کالذی کانوا

دریغا روزگار ما و آن ایام در مهرش همی گویم به صد زاری، سر ادبار بر زانو
چو یاد آرم من از ایشان به هر ساعت همی گویم: عسی‌الایام ان یرجعن قوما کالذی کانوا

چو یاد آرم از آن ساعت که خرم طبع بنشستم لبم پر خنده، با یاران و با احباب همزانو
بر آرم آه سوز از دل، به صد زاری و پس گویم: عسی‌الایام ان یرجعن قوما کالذی کانوا

راحت دوستان عمادالدین چون که امروز بهترک هستی
در کف محنت خودی امروز؟ یا نه از دست رنج وارستی
همچو ماهی بر آسمان نشاط یا چو ماهی فتاده در شستی؟