چون ننالم؟ چرا نگریم زار؟
|
|
چون نمویم؟ که مینیابم یار
|
کارم از دست رفت و دست از کار
|
|
دیده بینور ماند و دل بییار
|
دل فگارم، چرا نگریم خون؟
|
|
دردمندم، چرا ننالم زار؟
|
خاک بر فرق سر چرا نکنم؟
|
|
چون نشویم به خون دل رخسار؟
|
یار غارم ز دست رفت، دریغ!
|
|
ماندم، افسوس، پای بر دم مار
|
آفتابم ز خانه بیرون شد
|
|
منم امروز و وحشت شب تار
|
حال بیچارهای چگونه بود؟
|
|
رفته از سر مسیح و او بیمار
|
خود همه خون گریستی بر من
|
|
بودی ار دوستی مرا غمخوار
|
روشنایی ده رفت، افسوس!
|
|
منم امروز و دیدهای خونبار
|
آن چنانم که دشمنم چو بدید
|
|
زار بگریست بر دل من، زار
|
خاطر عاشقی چگونه بود
|
|
هم دل از دست رفته، هم دلدار؟
|
سوختم ز آتش جدایی او
|
|
مرهمم نیست جز غم و تیمار
|
روز و شب خون گریستی بر من
|
|
بودی ار چشم بخت من بیدار
|
کارم از گریه راست مینشود
|
|
چه کنم؟ چیست چارهی این کار؟
|
دلم از من بسی خرابتر است
|
|
خاطرم از جگرم کبابتر است
|