در توحید

کی به میدان تو یابم این دو سه گوی جهان در خم چوگان وحدت ناگهان انداخته؟
هم ببینم عاقبت این کشتی افلاک را موج دریای ظهورت بادبان انداخته
ای خوش ار بینیم بی‌ما گوهر بحر بقات کشتی ما در محیط بیکران انداخته
غرق دریا حیاتیم و چو دریا خشک لب دم به دم از تشنگی بر لب زبان انداخته
ذره‌ای خاکیم حیران در هوای مهر تو در سر از سودات شوری در جهان انداخته
تا مگر یابیم از عشق تو بوی زندگی خویشتن را در میان کشتگان انداخته
یک نظر کرده به مشتاقان ز روی دوستی در سر هریک ز عشقت صد فغان انداخته
زان نظر مسکین عراقی را حیاتی بخش نیز چند باشد مرده‌ای در خاکدان انداخته؟