حق را ندید آنکه رخ خوب من ندید
|
|
باری نظاره کن رخ انوار گسترم
|
انوار انبیا همه آثار روی من
|
|
انفاس اولیا ز نسیم مطهرم
|
ارواح قدس جمله نمودار معنیم
|
|
اشباه انس جمله نگهدار پیکرم
|
بحر محیط رشحهای از فیض فایضم
|
|
نور بسیط لمعهای از نور ازهرم
|
از من کمال یافت نبوت که خاتمم
|
|
بر من تمام گشت ولایت که سرورم
|
عالیترین معارج ارواح کاملان
|
|
نازکترین مدارج والای منبرم
|
بحر ظهور و بحر بطون قدم بهم
|
|
در من ببین که مجمع بحرین اکبرم
|
موسی و خضر در طلب مجمعی چنین
|
|
لب تشنهاند بر لب دریای اخضرم
|
جسم رخم به صورت آدم پدید شد
|
|
در حال سجده کرد فرشته برابرم
|
کشتی نوح از نظر من نجات یافت
|
|
نار خلیل سوخت هم از تاب آذرم
|
عیسی که مرده زنده همی کرد از نفس
|
|
بود آن نفس هم از نفس روح پرورم
|
امروز هر که سلطنت و جاه من بدید
|
|
بیند چو آفتاب عیان روز محشرم
|
بر تخت اختیار نشسته به عز و ناز
|
|
گشته همه مراد ز دولت میسرم
|
بر درگه خلافت من صف زده رسل
|
|
در سایهی لوای من آسوده لشکرم
|
هم واصفان شرعم و هم حاملان عرش
|
|
جمله به یک زبان شده آنجا ثناگرم
|
در بحر بینهایت اوصاف مصطفی
|
|
گفتم که آشنا کنم و غوطهای خورم
|
هم در شب فروز ازل آیدم به کف
|
|
هم گوهر حیات ابد زو برآورم
|
نارفته در میانه که موجیم در ربود
|
|
وافکند در میانه لی و گوهرم
|
میخواهم این زمان که برآرم دمی از آن
|
|
لیکن نمیتوان، که گشت آب از سرم
|
یک قطره نیست ز دریای نعت او
|
|
وصفی که گشته ظاهر ازین گفتهی ترم
|