خاک درگاه او کسی بوسد
|
|
کز فلک هفت نردبان دارد
|
پیش او مهر چون زمین بوسد
|
|
زیبد ار سر بر آسمان دارد
|
ریزه چینی است از سر خوانش
|
|
آسمان گر چه هفت خوان دارد
|
بسکه بر خوان او نواله ربود
|
|
در بغل زان دوتای نان دارد
|
چاشنی گیر او بود رضوان
|
|
قدسیان را چو میهمان دارد
|
گرد خاک درش نگردد دیو
|
|
زانکه جبریل آشنا دارد
|
بگریزد ز سایهاش شیطان
|
|
ز آنکه از نور سایبان دارد
|
نهراسد ز بیم گرگ عدو
|
|
رمهای کو چو تو شبان دارد
|
بر سر آمد ز جمله عالمیان
|
|
بسکه او علم بیکران دارد
|
بر سر آید پسر ز اهل زمان
|
|
چو پدر صاحبالزمان دارد
|
فتح گردد ز فضل او آن در
|
|
کز جهان روی سوی آن دارد
|
منعما، ذکر شکر تو پیوست
|
|
خاطرم بر سر زبان دارد
|
لیک اظهار، شرط عاشق نیست
|
|
مگر از شوق دل، تپان دارد
|
زنده کردی شکسته را به سه بیت
|
|
کز دم عیسوی نشان دارد
|
حرز جان ساختم سه بیت تو را
|
|
که ز صد فتنه در امان دارد
|
خسته چون خواند نظم تو، ز طرب
|
|
پی بر فرق فرقدان دارد
|
گر کند فخر بر جهان، رسدش
|
|
که مربی مهربان دارد
|
خواستم تا جواب گویم، عقل
|
|
گفت: که طاقت و توان دارد؟
|
عاجز آید ز دست مدح و ثنات
|
|
هر که پا در ره بیان دارد
|
در مدح تو چون زنم؟ که ز غم
|
|
خاطرم قفل بر دهان دارد
|