آنکه بر سلطان گردون نور رایش غالبست | پادشاه آل یاسین مجد دین بوطالبست | |
آسمان همت خداوندی که همچون آسمان | همتش بر طول و عرض آفرینش غالبست | |
آنکه او تا در سرای آفرینش آمدست | تنگ عیشی از سرای آفرینش غایبست | |
بحر در موج شبانروزی دلش را زیر دست | ابر در باران نوروزی کفش را نایبست | |
آز محتاجان چو کلکش در مسیر آمد بسوخت | آز گویی دیو و کلک او شهاب ثاقبست | |
دی همی گفتم که از دیوان رای صائبش | آفتاب و ماه را هر روزی نوری راتبست | |
آسمان گفتا چه میگویی که گوید در جهان | پرتو نور نبوت را که رایی صایبست |
□
به خدایی که در ولایت غیب | عالم السر و الخفیاتست | |
که غمت شه رخم به اسب فراق | آن چنان زد که بیم شهماتست |