گفت با خواجه یکی روز ازین خوش مردی | خنک آنکس که زن خوب بمیرد او را | |
گفت ای خواجه زن خوب تو داری امروز | گفت خوبست اگر مرگ پذیرد او را | |
زن چرا شاید آن را که بری بر سر چاه | در چه اندازی و کس به که نگیرد او را | |
مارگیری را ماری ز سر سله بجست | گفت هل تا برود هرکه بگیرد او را |