گفت خامش چه جای این سخنست
|
|
وصف آن رای این بود که رزین
|
آفتابیست کاسمان نکند
|
|
پیش او آفتاب را تمکین
|
آسمانی که در اثر بیش است
|
|
تیغش از آفتاب فروردین
|
ای بجایی که در هزار قران
|
|
چرخ و طبعت نپرورید قرین
|
اوج قدرت و رای پست و بلند
|
|
راز حزمت نهان ز شک و یقین
|
بحر طبع تو کرده مالامال
|
|
درج نطق ترا به در ثمین
|
فحل وهم تو کرده آبستن
|
|
نوع کلک ترا به سحر مبین
|
طوطی کلک راست گوی تو کرد
|
|
عقل را در مضیقها تلقین
|
رایض بخت کاردان تو کرد
|
|
اشهب و ادهم جهان را زین
|
ای نمودار رحمت و سخطت
|
|
آب و حیوان و آتش برزین
|
دان که در خدمت بساط وزیر
|
|
که خدایش مغیث باد و معین
|
عیش من بنده پار عیشی بود
|
|
چون جوانی خوش و چو جان شیرین
|
گفتم از غایت تنعم هست
|
|
دولتم را زمانه زیر نگین
|
کار برگشت و غم به سکنه گرفت
|
|
گوشهی مسکن من مسکین
|
چرخ در بخت من کشید کمان
|
|
دهر بر عیش من گشاد کمین
|
میکند رخنه نظم حال مرا
|
|
در چنان دار و گیر و هیناهین
|
لگد فتنهای که رخنه کند
|
|
حصن ملکی چو حصن چرخ حصین
|
دارم اکنون چنان که دارم حال
|
|
نتوان گفتنت بیا و ببین
|
چتوان کرد اگر چنان بنماند
|
|
بنماند همیشه نیز چنین
|
حالی از چور آسمان باری
|
|
که نه مهرش به موضع است و نه کین
|