زینهمه گوهر تابنده که هست | اشک بود آنکه خریدار نداشت | |
در میان همه زرهای عیار | زر جان بود که معیار نداشت | |
دل پاک آینهی روی خداست | این چنین آینه زنگار نداشت | |
تن که بر اسب هوی عمری تاخت | نشد آگاه که افسار نداشت | |
آنکه جز بید و سپیدار نکشت | ز که پرسد که چرا بار نداشت | |
دهر جز خانهی خمار نبود | زانکه یک مردم هشیار نداشت | |
اندرین پرتگه بی پایان | هیچکس مرکب رهوار نداشت | |
قلم دهر نوشت آنچه نوشت | سند و دفتر و طومار نداشت | |
پردهی تن رخ جان پنهان کرد | کاش این پرده برخسار نداشت |