چه گویید پیران که با این پسر
|
|
چه نیکو بود کار کردن پدر؟
|
گزینانش گفتند کای شهریار
|
|
نیاید خود این هرگز اندر شمار
|
پدر زنده و پور جویای گاه
|
|
ازین خامتر نیز کاری مخواه
|
جهاندار گفتا که اینک پسر
|
|
که آهنگ دارد به جای پدر
|
ولیکن من او را به چوبی زنم
|
|
که گیرند عبرت همه بر زنم
|
ببندم چنانش سزاوار پس
|
|
ببندی که کس را نبستست کس
|
پسر گفت کای شاه آزاده خوی
|
|
مرا مرگ تو کی کند آرزوی
|
ندانم گناهی من ای شهریار
|
|
که کردستم اندر همه روزگار
|
به جان تو ای شاه گر بد به دل
|
|
گمان بردهام پس سرم برگسل
|
ولیکن تو شاهی و فرمان تراست
|
|
ترا ام من و بند و زندان تراست
|
کنون بند فرما وگر خواه کش
|
|
مرا دل درست است و آهسته هش
|
سر خسروان گفت بند آورید
|
|
مر او را ببندید و زین مگذرید
|
به پیش آوریدند آهنگران
|
|
غل و بند و زنجیرهای گران
|
در آن انجمن کس به خواهش زبان
|
|
نجنبید بر شهریار جهان
|
ببستند او را سر و دست و پای
|
|
به پیش جهاندار گیهان خدای
|
چنانش ببستند پای استوار
|
|
که هر کس همی دید بگریست زار
|
چو کردند زنجیر بر گردنش
|
|
بفرمود بسته بدر بردنش
|
بیارید گفتا یکی پیل نر
|
|
دونده پرنده چو مرغی به پر
|
فراز آوریدند پیلی چو نیل
|
|
مر او را ببستند بر پشت پیل
|
چو بردندش از پیش فرخ پدر
|
|
دو دیده پر از آب و رخساره تر
|