شکر حق را که از خزاین غیب
|
|
ریخت چندان جواهرم در جیب
|
که ازان نقد قیمتی به سه سال
|
|
کردم این پنج گنج مالامال
|
یک یک این پنج نامه تا پایان
|
|
عرضه کردم به چشم دانایان
|
هر کسی را چنانکه روی نمود
|
|
در بد و نیک گفت و گوی نمود
|
زینهمه ناقدان نکتهشناس
|
|
هر کسی، زد دمی به وهم و قیاس
|
لیک، آن کاندرین خزاین پر
|
|
مهره قلب دور کرد ز در
|
به سکه در علم راست تدبیر است
|
|
راستی هم شهاب و هم تیر است
|
راستی ساکن اندرو به صواب
|
|
چون الف راست در میان شهاب
|
او شهاب و دل و تنش ز اخیار
|
|
نیرین مشارق الانوار
|
من بدو عرضه کرده نامه خویش
|
|
او با صلاح رانده خامه خویش
|
دیده هر بیت را رقم به رقم
|
|
رنج بر خود نهاد و منت هم
|
شمع من یافته ضیاء از وی
|
|
مس گشته کیمیا از وی!
|