دلم چون به گوهر کشی خاص گشت | به دریای اندیشه غواص گشت | |
بهر غوطه چندان فرو ریخت در | که دریا تهی گشت و آفاق پر | |
نثاری کزان در برانگیختم | به درگاه پیغمبرش ریختم | |
من افشاندم و آسمان برگرفت | عطارد ببوسید و بر سر گرفت | |
دریغ آمدم کاینچنین گوهری | برم تحفه در خدمت دیگری | |
ادب نایدم بیش ازین در ضمیر | کزان سازم آرایش مدح پیر | |
پناه جهان دین حق را نظام | ره قدس را پیشوای تمام |