آغاز سخن به نام شاهی
|
|
کار است چو چرخ بارگاهی
|
سازندهی گوهر شب افروز
|
|
روزی دهی جانور شب و روز
|
دیباچه گشای باغ و بستان
|
|
گویا کن بلبلان به دستان
|
کاین قصهی محنت از غمینی
|
|
بر سیم بری و نازنینی
|
یعنی ز من خراب رنجور
|
|
نزدیک تو ای ز مردمی دور
|
بگذر ز من عتاب روزی،
|
|
چندم ز عتاب تلخ، سوزی؟
|
من خود زمانه در هلاکم
|
|
تو نیز مکش به خون و خاکم
|
اکنون که ز دست شد عنانم،
|
|
از طعنه چه میزنی سنانم؟
|
با تو به دلم، دگر نگنجد
|
|
حقا که خیال در نگنجد
|
باد، ار چه گل آردم، ز کویت
|
|
گل ننگرم از برای رویت
|
خواهم شب تیره با تو شینم
|
|
تا سایه برابرت نبینم
|
با جز تو چه کار، تا تو هستی؟!
|
|
در قبله، خطاست بتپرستی
|
عشق، از دو صنم بود عنان تاب
|
|
چون دین ز توجهی دو محراب
|
تا یک سر مو بود به جایت
|
|
یک مو نکشم سر از هوایت
|
اینجا من و دلستانم آنجاست
|
|
آنجاست دلم، که جانم آنجاست
|
گر کرد، سپهر بیطریقم
|
|
تهمت زدهی دگر رفیقم
|
نی خواهش دل مرا بران داشت
|
|
کز قبله به بت نظر توان داشت
|
بنشاند مرا چنین بر آذر
|
|
حکم پدر و رضای مادر
|
مهری که به سینه داشت رویم،
|
|
بر روی پدر چگونه گویم؟
|
آن یار که، جز تو، در کنارست
|
|
سروست و مرا درخت خارست
|