گویندهی این کهن فسانه
|
|
زان شعله چنین کشد زبانه
|
کان شمع نهان گداز شب خیز
|
|
پروانه صفت بر آتش تیز
|
کبکی که شکسته بال باشد
|
|
شاهین زندش چه حال باشد
|
چون غم زده را در ان تحیر
|
|
از خوردن غم درونه شد پر
|
بس کانده سینه شد فزونش
|
|
از دل به دهن رسید خونش
|
تیمار دلش، به جان نگنجید
|
|
جان خود چه، که در جهان نگنجید
|
شد در پی آنکه دل بکاود
|
|
وز غم قدری برون تراود
|
کاغذ طلبید و خامه برداشت
|
|
ترتیب سواد نامه برداشت
|
سودای جگر به نامه میریخت
|
|
خونابه ز نوک خامه میریخت
|
کاغذ چو تمام شد، نوردش
|
|
از خون دو دیده مهر کردش
|
وانگه طلبید قاصدی چست
|
|
کز باد به تک حریف میجست
|
دادش که: ببر بران خرابش
|
|
باز آور به من رسان جوابش
|
قاصد شد و آن صحیفه را برد
|
|
وانجا که سپرد دنیست، بسپرد
|
مجنون، که بدید نامهی دوست
|
|
میخواست برون فتادن از پوست
|
دید از قلم جراحت انگیز
|
|
در دوده سرشته آتش تیز
|