چون من بدو نامه زین ورق پیش
|
|
راندم قلمی ز نکتهی خویش
|
از روح قدس شنیدم آواز
|
|
کای کرده لب تو گوش من باز
|
نی آن رقم خیال کردی
|
|
بل جادویی حلال کردی
|
آن به که کنون، درین تفکر
|
|
کاهل نشوی به سفتن در
|
یک شیشه که خوش فرو توان برد
|
|
بهتر ز دو صد سبوی پر درد
|
هر گه که علم شدی به کاری
|
|
در غایت آن به کوش باری
|
از اندک خوب شو فسانه
|
|
نی از حشوات بی کرانه
|
یک دانهی نار پخته، در کام
|
|
بهتر زد و صد سبوی پر درد
|
یک شاخ که میوهای دهد تر
|
|
بهتر ز هزار باغ بی بر
|
یک صفحه پر از خلاصهی شوق
|
|
بهتر ز دو صد کتاب بی ذوق
|
آن کس که رقاق میده یابد
|
|
از بهر سبوس کی شتابد
|
کوته سخنی، ستوده حالیست
|
|
بسیار سخن زدی ، ملالیست
|
در گوش من از سپهر نیلی
|
|
آمد چو نداء جبرئیلی
|
خوش خوش، به توکل خداوند
|
|
دریای گهر گشادم از بند
|
هان ای شنوندهی خبردار
|
|
کردم خبرت، بیا و بردار
|
آن موج زنم کنون، که از در
|
|
گردد همه دامن جهان پر
|
نقشی که به نامهی نحست است
|
|
هر چند که یک به یک درست است
|
من نیز چنانک خواندم این حرف
|
|
اینجا همه کرد خواهمش صرف
|
تا سر خوش جام اولین دست
|
|
گردد ز شراب دومین مست
|
چون ساقی پیش صاف را برد
|
|
عیبم نکند کسی بدین درد،
|