ای عذر پذیر عذرخواهان
|
|
عفو تو شفیع پرگناهان
|
خسرو که کمینه بندهی تست
|
|
در هر چه فتد افگندهی تست
|
آنرا که تو افگنی بهر زیست
|
|
بر داشتنش به بازوی کیست
|
بدار ز خاک ره که پستم
|
|
از دست رها مکن که مستم
|
هر چند تن گناه پرورد
|
|
در حضرت قرب نیست در خورد
|
با این همه گر پذیری این خاک
|
|
نقصان چه بود به عالم پاک
|
از یاد خودم کن آن چنان شاد
|
|
کز هستی خود نیایدم یاد
|
تا جان بودم امیدوارم
|
|
کز شکر تو دل تهی ندارم
|
خواهم به ستایش تو بودن
|
|
من خود چه توانمت ستودن
|
هم تو دل پاک ده زبان هم
|
|
در مدحت خویش و بلکه جان هم
|
به گر ندهی، بهیچ سانم
|
|
آن جان، که به خویش زنده مانم
|
جانیم ده، از خزینهی بیش
|
|
کم زنده به تو کند، نه از خویش
|
گیرم که نهام به لطف در خور،
|
|
آخر، نه که بندهام برین در؟
|
گر رحمت تست بر نکو زیست،
|
|
رحمت کن بندگان بد کیست؟
|
آخر نه گلم سرشتهی تست؟
|
|
نیک و بد من نبشهی تست؟
|
جرمم منگر، که چارهسازی
|
|
طاعت مطلب، که بی نیازی
|
گر عون تو رحمتی نریزد،
|
|
از طاعت چو منی چه خیزد؟
|
فردا که، زبنده، راز پرسی
|
|
ناکرده و کرده باز پرسی
|
چون می دانی، بکارسستم
|
|
شرمنده مکن، بساز جستم
|
از رحمت خویش کن درم باز
|
|
بی آنکه ز کرده پرسیام باز
|